یک فنجان عشق☕



.عشق واژه ای هست که در ظاهر بار مثبت داره ولی اگه بخوایم از زاویه های دیگه هم بهش نگاه کنیم میتونه بار منفی هم پیدا کنه.عشق یه احساسه درونی هست که آدم رو متحول میکنه.این تحول درونی گاهی اونقدر زیاده که توی ظاهر و سبک لباش پوشیدن و شخصیت هم رخ میده.ولی این وسط ما اسم چیزای مختلفی رو عشق میزاریم که درواقع عشق نیستند مثلا:اسم وابستگی ،عادت کردن،دوستی و .حس های زود گذری هستند که به اشتباه بعضیا اسمش رو عشق میزارن.درصورتی که عشق با ارزشتر و فراتر از این احساسای زودگذر هست.دله انسان به واسطه ی امانت عشق هست که معنا و ارزش پیدا کرده.از دید من عشق واقعی خیلی قشنگه .درسته بی قراری داره و شاید رسوایی به بار بیاره.ولی بیایم سعی کنیم نیمه پره لیوان رو ببینیم .اینکه قلبمون فقط واسه یک نفر میتپه،اینکه یه نفرو داریم که شادی و ناراحتینونو باهاش تقسیم کنیم .یکی که حرفامونو میشنوهه پشتمونو خالی نمیکنه.ولی قبل از اینکه به یه نفر به دیده عشق نگاه کنید ،اول مثله یه دوست باشید باهاش تا شناختتون ازش کامل بشه.یه شناخت خوب میتونه سرآغاز یه عشق یا یه رابطه ماندگارو خوب باشه.وقتی شناخت کامل باشه بعد خودتون درک میکنید که باید به طرف مقابلتون اعتماد کنید وباورش کنید یا نه .درسته میگن ادم عاشق کوروکر میشه ولی با چشمای بسته هیچوقت تصمیم نگیرید که رویاهاتون خراب بشه.ببینید تفاهمی بینتون هست ومهمتراز همه ببینید حاله دلتون کنارش خوبه و ارامش دارید.و سعی نکنید خودتونو بزور تویه دله کسی جا بدید و وارده رابطه های یه طرفه بشید چون ادمایی که وارد  رابطه های یه طرفه میشن مثله دوتا خط موازی میموند ممکنه جلو برند اما هیچوقت تو نقطه ای بهم نمیرسند.پس خودتون رو درگیر رابطه هایی که میدونید پایانی ندارند و زودگذرند نکنیداول از همه از دله خودتون و تصمیمی نسبت به طرفه مقابلتون دارید مطمئن بشیدو مسئولیت های یه رابطه رو بپذیرید.و مطمئن باشید عشق دوم تاثیر بیشتری نسبت به عشقه اول داره،در عشق اول شما بی تجربه اید هنوز راهتونو پیدا نکردید و حتی ممکنه صدمه ببنید ولی عشق دوم زمانی میاد که شماناامید شدید و دیدتون نسبت به رابطه خراب شده و از طرفی با تجربه ترو محتاط تر شدید و یقینا میتونید انتخاب بهتری داشته باشید.من بحثم اینه یک نفرو انتخاب کنید درست و یه وقت دچاره اشتباه نشیدولی میگم اگه انتخاب اولتون اشتباه بود سعی کنید توی انتخاب دومتون  دیگه دقت بیشتری داشته باشید.


روز اولی که تو کلاس دیدما فکر نمیکردم یه روز قراره قراره بشی شریک خوشحالی و ناراحتیم.فکر نمیکردم یه روز خوب بودن حالتو به حاله خودم ترجیح بدم،فکر نمیکردم بشی کسی که پای دردو دلام بشینه ،منو و روحیاتمو بشنوه وتو اوج ناامیدی یه کاری کنه که نور امید تو قلبم باز روشن بشه.واقعا راست میگن آدم خبر از فرداو آینده خودش نداره و نمیدونه قراره چی پیش بیاد.

ولی بعداز ۱۹ سال تو این دنیای خاکی زندگی کردن واقعا به این نتیجه رسیدم که اضافه شدن و حذف شدن آدما به دفتر زندگیمون قطعا یه حکمتی داره،شاید اولش متوجه نشیم ولی بعداز گذشت زمان متوجه میشیم.

الان اون قدر جایگاهت تو زندگیم و تو قلبم‌بالارفته و بهت عادت کردم که نمیدونم اگه دانشکده تمام بشه چطوری‌ باید ازت جدا بشم،به اون صبحایی که میای دانشکده با لبخند و اون چشمای خواب آلودت سلام میکنی،به اون شیطنتای ریزی که با اون چهره مظلوم و بچه گانت سره کلاس میکنی و خیلی چیزای دیگه که شاید خودتم حواست نباشه عادت کردم.هیچوقت تا الان بهت دروغ نگفتم ،درسته یه چیزایی رو پنهان کردم از جمله احساسی که بهت دارمو ولی میدونم درکم میکنی و عینه همیشه بهم حق میدی.

اگه پنهان کردم و چیزی نگفتم واسه اینکه ازت دورنشم و بتونی بهم اعتماد کنی برای اینکه دوستیمون بهم نخوره ،برای اینکه بتونم تو همه شرایط زندگیت پیشت باشم.من هیچوقت معنی از خودگدشتگی رو درک نکرده بودم ولی تو این شرایط با اینکه کاخ آرزو ساخته بودم و کلی تخیلاته قشنگ که هرروز مرورشون میکردم .وقتی فهمیدم قفل قلبه مهربونتو یکی دیگه باز کرده.از همشون گذشتم‌ و دیدمو عوض کردم و سعی کردم به همون دیدی که بهم نگاه میکنی بهت نگاه کنم و از هم صحبتی و دوستی باهات لذت ببرم.من همین که برام ارزش قائلی بهم اعتماد میکنی و حرفای دلتو پیشم میزنی برام کافیههمین که اونقدر دوستیمون محکم باشه که هیچوقت هیچ چیز خرابش نکنه و تا ابد محرم اسرار هم باشیم کافیه.

تورو که بیشتر شناختم فهمیدم واقعا نباید آدمارو زود قضاوت کرد وقتی باهاشون برخوردی نداشتم.از دوستی با تو خیلی درسای زندگیه قشنگی گرفتم .ممنون که اومدی تو زندگیم و به زندگیم کلی رنگای قشنگ پاشیدی.

همیشه فکر میکردم آدمایی که تو زندگیم انتخاب میکنم همه اشتباهی ان ولی هر لحظه که بیشتر میشناسمت متوجه میشم‌که تو انتخابه تو اشتباه نکردم و تو اشتباهی نیستی

 

#امیدوارم این متن رو میخونی ازم دور نشی خودتو سرزنش نکنی و متنم باعث رنجشت نشه.چون قصدی از نوشتنش نداشتم فقط میخواستم بار قلبم سبک تر شه##و امیدوارم کله سوالای ذهنت برطرف بشه و چیزی ازم نپرسی#


آرامش
واژه ای سرشار از بار مثبت که توزندگیه روزمره زیاد‌ دنبالش میگردیم.یا بهتر بگم کارایی انجام میدم که بهش برسیم.شما واژه(( آرامش)) رو میشنوید یاده چی میفتید؟
من اومدم آرامش رو بخش کردم،آ رو به *آسودگی*،ر رو به *روح و روان*،ا رو به *اوای زندگی*،م رو به *مهرو محبت*و ش رو به*شادی* قرض دادم.و اونجا بود که تازه ارزشه این کلمه رو فهمیدم.البته این کلمه رو هرکس یه جوری برای خودش تعریف میکنه.من وقتی این کلمه رو میشنوم ذهنم پراز شاخه هایی میشه که میوه هاش همه معنی و طعم زندگی میدن.که آرامش هم درونی هست هم بیرونی و آرامشه درونی خودش مقدمه ای واسه آرامشه بیرونیه.
خدا_دریا_موسیقی ملایم_دوستای خوب _خبرا و اتفاقای خوبی که تو زندگی میفتن و گاهی وقتا اومدن آدمای جدید تو زندگیمون وخیلی چیزای دیگه میتونن ارامش بدن بهمون.
خدا و اعتمادو توکلی که بهش داریم،به زندگیمون رنگ و بوی آرامش میده. صدای دریاو موسیقی ملایم ،که باعث میشن برای مدتی از دنیای پراز دل مشغولی دور بشیم،نوساناته ذهنیمون که ذره ذره دارن مارو اذیت میکنن رو فراموش کنیم.و دوستای خوبی که با خنده هامون میخندن با گریه هامون گریه میکنن،حرفه دلمونو میشنون و درهر شرایطی تنهامون نمیزارن و هر کاری میکنن که بار سنگین دلمون و فکرمون کمی سبک تر شه.و آدمایی که اومدنشون تو زندگیمون قطعا خالی از حکمت نیست و بدونه اینکه خودشون بدونن اونقدر به دلمون میشنن که از صحبت کردن باهاشون خسته نمیشیم آدمایی که وقتی باهاشون اشنا میشیم با خودمون میگیم کاش زودتر میشناختمشون .ادمایی که انگار بهتراز خودمون مارو درک میکنن ،میفهمن،انگار کله روحیاتمون لمس میکنن و ما حس نمیکنیم تازه شناختمیشون حس میکنیم سالهاست که میشناسیمشون.ادمایی که حاله دلمون کنارشون خوبه و دلمون بهمون اجازه نمیده باورشون نکنیم بهشون اعتماد نکنیم.و این آدما هستن که میان انگیزه و آرامشه عجیبی به زندگیمون میدن.
و خلاصه ما برای رسیدن به ارامش همه راه های اصلی و فرعی و جاده های پراز فرازو نشیب رو طی میکنیم ،پیدا کردنه راهی که مارو بهش برسونه سخته ولی غیر ممکن نیست.وقتی بهش میرسیم و سواربر ساحله ارامش میشیم کمتر موجی میتونه حالمونو طوفانی کنه.
#ساحله دلتون پراز ارامشه ابدی#
Date:15/12/98
Time:16:11

نمیدونم این مطلب رو واسه چی مینویسم .

اولین بار حتی نمیدونم میخوام درباره چی بنویسم.

اونقدر درگیرای ذهنی و روحی تحت فشارم قرار دادن‌که‌‌ شاید فقط دلیله این نوشته خلاص شدن از دست اوناست.

تو دلم اشوبه عجیبی راه افتاده.نمیتونم تمرکز کنم ،اونقدر ثانیه به ثانیه به این افکارخط خطی شدم اصافه میشه که دلم میخواد برم بالای یه همه رو داد بزنم ،همه رو دور بریزم،چون واقعاتحملشونو ندارم.

روحم خستس،حس میکنم دیگه به سختی داره نفس میکشه.

تا دیشب همش از بقیه فرار میکردم ،فکر میکردم هر اتفاقی سرم میاد یا هر ناراحتی که پیش میاد از طرفه بقیس و من بی تقصیرم.

ولی دیدم تنها کسی که باید ازش فرار کنم خودمم.به جا داد زدنه ناراحتیام سره بقیه ،باید همه رو سره خودم خالی کنم که هرچی اتفاقه خوب و بد سرم میاد تقصیره خودمه همش.

خودم کاخ ارزوهامو رو آب میسازم ،خودم عینکه خوش بینی میزنم و به همه اعتماد میکنم.همه و همش از سادگیه خودمه.

تقصیر خودمه فرق خوب و بد رو هنوز تشخی نمیدم.و ادمایی که تو زندگیم دارم و لایق دوست داشتن هستن روتا از دست ندم قدرشونو نمیدم.

و نمیدونم کی قراره بزرگ شم و عاقلانه تصمیم بگیرم و عمل کنم

 


امروز خیلی خستم از همه چی.روحم و بدنمو انگار گرفتن با چوب محکم زدن.نمیدونم چم شده،نمیدونم چرا حس میکنم درونم اتیش روشن کردن و از داخل دارم میسوزمو خاکستر میشم.

نمیدونم چرا برای فرار از خستگی از خودم از بقیه همش دلم میخواد بخوابم،دلم میخواد فراموشی بگیرم هیچی یادم نیاد.نمیدونم چی شده درونم چه خبره .چرا اینقدر روحم خسته شده.نمیدونم از چی دارم عذاب میکشم.

دلم میخواد برگردم به دوران بچگی،دلم برای روزهای بی دغدغگیم تنگ شده،روزهایی که اشک وناراحتیم فقط بخاطره اسباب بازی بود.

حسه یه آدمه غرق شده رو دارم یه آدم منتظره یه غریق نجات که نجاتش بده .اونقدر تو افکارمو اشتباهام غرق شدم که نمیتونم خودمو بالا بکشم.

هی فکر میکنم.چشمامو میبندم با خودم فکر میکنم.با خودم میگم چقد دور شدم از اون دختری که همیشه شاد بود ،دختری که وقتی ازش میپرسیدن حالت چطوره با تمام وجودش فریاد میزد خوبم،نه مثله الان که لبخنداش مصنوعی شدن و از درون داره عذاب میکشه

چقد دور شدم از خودم ،از خانوادم ،از کسایی که با تمام وجود دوسم دارن.مهمتراز همه از خداجونم،خدایی که خیلی وقته براش بنده بدی شدم ولی اون همیشه هوامو داشته و هرکاری کرده که کمکم کنه اما من خیلی وقته ازش غافل شدم.زندگیم حتی از معما هم پیچیده تر شده خیلی پیچیده تر.

فردا سال ۹۹ شروع میشه،سال ۹۸ میتونم بدترین ساله عمرم بوداصلا نفهمیدم عید چطوری گذشت چون ساله کنکورم بودو خیلی فشارروم بود.

نمیدونم ساله ۹۹ قراره چه اتفاقایی بیفته.از گذشتم که همیشه فراری بودم و خاطراته خوبی ندارم.چه آرزوهایی داشتم تو ساله ۹۸ که همشون پودر شدن، 

امیدوارم ساله ۹۹ یه شروع تازه باشه برام که خودمو پیدا کنم،خودمو بهتر بشناسم و از این گودال سردرگمی وبلاتکلیفی بیرون بیام و عاقلتربشم ومحتاط تر عمل کنم.دلم میخواد یه شروع پراز انرژی و حاله خوب داشته باشم و مهر خدا پای همه آرزوهام بخوره و بیشتراز همیشه هوامو داشته باشه.

اگه دلی رو شکستم و باعث ناراحتیه کسی شدم امیدوارم منو بخشیده باشن و امسال دیگه این اتفاق نیفته.

 

 


خودمم نمیدونم باید از کجا شروع کنم چی بنویسم ولی بالاخره باید بنویسم تا یه خورده سبک تر شم.نمیدونم اولین بار کی فهمیدم که دوست دارم نمیگم عاشقت شدم چون عشق تو دنیایه من یه حسیه که میتونه زود از بین بره ولی دوست داشتن پایداره و تا ابد در قلب میمونه.اصلا خودمم فکرشو نمیکردم که اینقد این احساس شعله ور بشه که دیگه نتونم از توش بیام بیرون.نمیدونم شاید چون وقتی باهم حرف میزدم فهمیدم چقدر دنیامون به هم شبیه یا وقتی اولین بار پشت تلفن باهات حرف زدم صدات یه آرامش خاصی بهم داد یا وقتی لحظه ای که خوابیده بودی و اونقدر معصوم بنظر میومدی که حتی نمیتونستم یه لحظه بهت نگاه نکنم جرقه ای زده شد که باهمی وجودم دوست داشته باشم.زمان گذشت و من هرروز وهر ثانیه احساس میکردم بیشتر از قبل بهت وابسته شدم و  خیلی احساس خوشبختی میکردم از اینکه تورو دارم که درکم می کنی.چقد حسه خوبی بهم دست میداد وقتی میگفتی هر چیم  که بشه کنارتم.میدونم تو منو به چشم یه دوست میدیدی و رفتاریم نکردی که من بخوام بد برداشت کنم ولی خودت بهتر میدونی ادم وقتی یکیو دوست داره از کوچکترین رفتاره عادیشم واسه خودش یه قصر بزرگ پراز امید میسازه.منم سعی کردم که تا اونجایی که میتونم کنارت باشم نه فقط تو حاله بدت.من دوست داشتم همیشه کنارت باشم،هر وقت قرار بود بهت یه راه حل بدم همش سعی میکردم احساساتمو بزارم کنارو خودمو تو شرایطت قرار بدم بلکه از رویه قلب و احساسه خودم بهت پیشنهاد و راهکاره اشتباهی ندم.میخواستم بگم که خیلی دوست دارم ولی  با خودم که خلوت کردم دیدم تو شرایطی که قلبه تو پیشه یکی دیگست گفتن و نگفتنش فرق نداره،درسته دوست داشتم خیلی زیادولی خوب میدونم آدم قلبشو که به یکی بده انگار کله وجودشو داده و اینم بگم من مثله بقیه دخترا تو رو واسه رابطه های زودگذر نمیخواستم درسته شاید مثه بقیه دخترا تو رو شاهزاده ی سوار بر اسب سفید خودم میدیدم تو تخیلاتم‌ولی حتی من نمیخواستم بهم‌بگی دوستم داری من‌ فقط ازت ارزش میخواستم توجه میخواستم‌‌نمیدونستم‌برای تو کاره سختیه هرچند بعضی وقتا واقعا خوب اینکارو انجام میدادی.ولی‌ من هیچوقت نخواستم نه خودمو به تو و نه هیچکسه دیگه تحمیل کنم یا خودمو بزور تو قلبه کسی جا کنم.درسته زیاد به بهانه ی علاقم بهت پی ام میدادم یا زنگ میزدم بلکه یه بار دیگه بتونم صداتو بشنوم .ولی من فقط دنباله امنیتو آرامش‌بودم حس میکردم تو میتونی  برخلافه بقیه بهم بدی ولی مثله اینکه زیادی احساسی تصمیم گرفتم .من کلی از شرم و حیا برات گفته بودم شایدم بخاطره اون سکوت کردم چیزی نگفتم وتو گفته بودی از دختری که پیشنهاد بده خوشت نمیاد دیگه ترجیح دادم سکوت کنم.سخت بود اینکه کسی که دوسش دارم از کسه دیگه ای که دوسش داره بگه شاید اون شب کاخ ارزوهام خیلی بد فروریخت ولی بیشتر از حاله خودم به فکره تو  بودم خودمو جمع کردم گفتم همی دوست داشتنا که  نباید به رسیدن ختم بشه یه وقتایی دوست داشتن از خود گذشتگی میخواد من اگه دوسش دارم باید هر کاری کنم که حالش خوب شه که باز بخنده از خودم گذشتم .هیچوقت نگفتم و نتونستم بگم اون ادم خاصی که تو میگی خودتی چون نمیخواسم ازم دور بشی و بهم اعتماد نکنی.یا فکر کنی حرفایی که بهت زدم به خاطره خودت نبوده و بخاطره دله خودم بوده.شاید تو تنها آدمی‌بودی که تو هر شرایطی به خودم ترجیحت دادم .همیشه دوست داشتم حالتو خوب کنم ولی هیچوقت دوست نداشتم خودمو بهت تحمیل کنم .همیشه میگفتم هر چیزی میخواد بشه بشه ولی خدایا کاری نکن تصوره خوبی که از این آدم دارم و ارزشی که واسش قائلم‌هیچوقت زیر سوال بره.برام تو زندگیم خیلی باارزش بودی خیلی ،درسته تو هر وقت دورت خلوت میشد یادم میفتادی ،خیلی کم پیش میومد غرورتو زیر پا بزاری و پی ام بدی منم ناراحت میشدم ولی میگفتم تو که از احساسه من خبر نداری که ،پس تقصیره تو نیست.انلاین که میشدی انلاینیه کله پسرای کلاس و دخترا رو چک میکردم.نمیدونم دسته خودم نبود وقتی یکی از دخترا باهات حرف میزد یا میخندید دلم میخواست خفش کنم.نمیدونم این همه حسه مالکیت واسه چی بود شایدم حسودیم میشد دختره دیگه ای باهات حرف بزنه.بیخیال واسه هیچکدوم از وقتایی که کنارت بودم سرت منتی ندارم چون وقتی حاله تو خوب بود حاله منم خوب میشد .با شیطنتایی که میکردی کله ناراحتیام یادم میرفت.این همه خوبیتو گفتم حالا میخوام شکایت کنم از اینکه میگفتی برات باارزشم ولی وقتی پی ام میدادم انلاین بودی میذاشتی اخرین نفر یا روزه بعد جوابمو میدادی ،اگه میخواستی بفهمونی تو زندگیت جایی ندارم خب میگفتی بهم با این کارت غرورمو شخصیتمو له کردی،قلبمو شکستی  من سکوت کردم چون علاوه براین ناراحتیاثانیه های قشنگیم با حرفات آرومم کردی.منم تصمیم گرفتم فراموش کنم سخته زمان میبره ولی بهتر از خرد شدنه بیشتره.خرد شدم ولی هر باربا همین قلبه له شدم خندیدم طوری رفتار کردم که هیچی نشده چون هیچوقت نمیخواستم قبول کنم توهم انتخاب اشتباهی باشی.نمیدونم شاید دنیا جای قشنگ تری میشد اگه ما کسایی رو دوست داشتیم که اونا هم دوستمون داشتن و عشق دو طرفه رو تجربه میکردیم.جای قشنگ تری میشد اگه ترس از دست دادنه کسی که دوسش داریم و نداشتیم یا خیلی جاها به جای سکوت کردنو رفتن وایمیسادیم و حرفامونو میزدیم که یه خورده سبکتر شیم ولی دیگه چه میشه کرد.دنیا بالا و پایین زیاد داره.شاید یه وقتایی لازمه ادما با رفتاراشون یه تلنگر بزنن که ما به خودمون بیایم خودمونو جمع کنیم و از بلاتکلیفی بیرون بیایم.عشق قشنگه دوست داشتن قشنگه اما وقتی دوطرفه باشه .نمیگم آدمه بدی بودی یا آدمه خوبی چون تو جایگاهی نیستم که بخوام قضاوت کنم و هر ادمی خوبی و بدیای خودشه داره ،درسته خیلی وقتا بهت احتیاج داشتم اما خبری ازت نبود ،ولی اینم میشه گذاشت پا اینکه تو از احساسم خبر نداشتی یا شایدم غرورت نذاشته ،بازم نمیدونم اینا فرضیاتیه که وقتایی که یهویی میرفتی و ازم دور میشدی حرف نمیزدی واسه خودم میساختم.دیر به خودم اومدم چون حسابی تو این احساس و دوست داشتن یه طرفه غرق شدم.درسته همیشه انتظار میکشیدم دوصفر دوصفر بشه و تورو آرزو کنم درصورتی که تو یکی دیگرو ارزو میکردی ولی وقتی فهمیدم که منو دوست نداری دیگه حتی متوجه دوصفر دوصفرم نمیشم.هیچوقت هیچی نگفتم سکوت کردم ولی دیگه زیادی این حرفا تو دلم داشت سنگینی میکرد لازم داشتم یه جا خالیش کنم که سبک بشم اینجا دور از چشم همه اوردمش رو کاغذ که بتونم با فکره ارومتر این احساسو سرکوب کنم و فرلموش کنم و بتونم به دیده یه همکلاسیه عادی یا یه دوست بهت نگاه کنم .دوستم یه جمله قشنگ‌گفت که نباید بخاطره ادمی که دوست نداره و واست ارزش قائل نیست غصه بخوری .به جاش باید وقتتو درگیره آدمایی کنی که میبیننت و دوست دارن و واست ارزش  قائلن .درسته تو همیشه به زبون میگفتی بهترین دوستتم و واسم ارزش زیادی قائلی ولی خودتم بهتر میدونی که با یه سری از رفتاراتو و کارات خلافه اینو نشون دادی.همیشه دوست داشتم به جا وقتایی که یهویی غیبت میزد میموندی حرف میزدی ،میگفتی چی ناراحتت کرده .درسته اونقدر محکم نشدم که بتونم تو چشات نگاه کنمو دوست داشتنمو مخفی کنم ولی خب باید مقاوم باشم و با واقعیت روبه رو شم و تجربه بشه برام.ما قسمت هم نبودیم سهم هم نبودیم نمیدونم و لی خوشحالم بعد از مدت ها بالاخره تونستی تایمتو درست کنی والان به حرف رسیدم که بی خوابی واقعا آدمو داغون میکنه ولی به قوله تو همه چی درست میشه باید منتظر بمونیم ببینیم گذر زمان چه میکنه.نمیدونم شاید هیچوقت دوست نداشتم هیچکس به جز خودمو خودت بفهمه که دوست داشتم.دلیل اینکه حرفامو اینجا نوشتم چون گفتم احتمالش خیلی کمه که بیای تو وبلاگم و شاید اینجا تنها جایی بود که میتونستم خودمو سبک کنم.فکر کنم من جوابه همی چراهاتو دادم ولی امیدوارم اگه این متنو خوندی ،همونجوری که من الان دارم سعی میکنم احساسمو دفن کنم یا سرکوب کنم تو هم این نوشته ها رو تو قلبه مهربونت دفن کنیو به کسی چیزی نگی و به روم نیاری.امیدوارم این متنو خوندی بازم منو دوسته خودت بدونیو ازم متنفر نشی.امیدوارم حرفامو بد برداشت نکنی و به چشم یه انتقاد دوستانه بهشون نگاه کنی .امیدوارم هر جا هستی درکناره هر کسی خوشبخت و موفق باشی

#متن موقت جهت آروم شدن 


تو این روزامن منی که همیشه عینک خوش بینی داشتم و هیچوقت ناامید نمیشدم.حالم شده مثه یه خط راست یعنی هیچی خوشحالو امیدوارم نمیکنه از اونطرف چیزیم واسه از دست دادن ندارم که بخواد ناراحتم کنه یه جورایی خنثی شدم،یا شایدم دارم سعی میکنم خودمو خنثی و بی تفاوت نشون بدم نسبت به همه چی.کاش بشه واقعا یه وقتایی دوست دارم فراموشی بگیرم تا حدی که اسمه خودمم یادم نیاد.درست وقتی که فکر میکردم کله بدبختیای دنیارو فقط من دارم میکشم از من بدبخت ترو بدشانس تر نیست .سرو کله آدمایی تو زندگیم پیدا شد که شدن عزیزترین عضو زندگیم مثله خواهره نداشتم.راستش من همیشه از تنهایی میترسیدم و یا بهتره بگم فرار میکردم .تو این شرایط سخت دیدم من درسته اونی که دلم پیشش گیره رو ندارم ولی دوستایی دارم که درعرض همین چن ماه که رفتم دانشگاه مثه خواهرن برام،همیشه کنارم بودن حتی وقتی خودم میخواستم تنها باشم .هیچوقت کنارم نذاشتن و دسمو ول نکردن حتی وقتی بیراهه رفتم.و یه عضو جدید مجازی که تازه به زندگیم اضافه شده و علاوه بر۷ تا خواهره بزرگتر یه خواهر کوچولوی مهربونو دوست داشتنیه مجازی هم به زندگیم اضاف شده واقعا تو این روزا به بودنش نیاز داشتم .درسته ازم کوچیکتره ولی حرفاش بویه امید میدهیا بهتره بگم یه جورایی شده الگویه زندگیم ،ازش دارم یاد میگیرم محکم باشم نشکنم .حرفاش قشنگه بویه پختگی میده با اینکه از من کوچیکتره.درسته اوضام داغونه خیلی داغون ولی وقنی به بودنه این دخترا فکر میکنم مبینم دنیا هنوزم همی دراشو روم نبسته و بازنده ی بازنده نیستم. 


همه چیز از چشمهایت شروع شد یا شاید از صدا و لبخندت.به خودم قول دادم با تمام توانم بخاطرت بجنگم.

اما دیگر تمام شدتو ماله من نیستی سهمه من نیستی.اما عداب وجدان ندارم حداقلش حسرت نمیخورم که هیچ کاری نکردم بخاطره داشتنت یا هیچ تلاشی نکردم.برعکس خیلی تلاش کردم ولی خب نشد که بشه نخواستی.حقم داری دلت پیشه من گیر نیست و دله دیگه دسته خودت نیست،حسه ادمای بازنده رو دارم ،شاید اونقدر توی تو و دوست داشتنت عرق شدم که یه لحظه به نبودت فکر نکردم.ولی باید فکر کنم دیگه از این به بعد همه چی بایدیه.چون من حقه انتخاب ندارم رو هرکی دست گذاشتم یا ادمه خرابی یود و تو هم که درست از آب دراومدی دلت پیشه من نیست و من تویه عشقه یه طرفه انچنان غرق شدم که میتونم بگم یه جورایی تنها امیدو دلخوشیه زندگیم و یه لحظه دلم نمیخواست به نبودت فکر کنم نمیدونم شایدم چون بهم حسه امنیت میدادی و نمیداشتی تنها باشم ،ولی الان چی الان که دیگه میدونم به عشقت برسی دیگه حالمم نمیپرسی دلمو به چی خوش کنم.دارم میخندم میخندم که بغصمو قورت بدم که نگن ضعیفم ولی از درون پراز آشوبم .با اینکه هر بار دسته رد به سینم زدی اما هنوز تو دلم ولوست واسه خواستنت.خودمو مقصر میدونم خیلی اگه به حرفه هم اناقیم گوش نکرده بودم شاید اگه زودتر پا پیش میذاشتم قلبت اینجوری درگیره یه دختره دیگه نبود لعنت به من که همیشه حرفای بقیه برام مهمن ،هر کاری میکنم دلشون نشکنه ازم ناراحت نشن.یه وقتایی میگم چه توانی دارم واقعا چه تحملی. بهت گفتم برو ،گفتم بخاطرش بجنگ بهش ثابت کن دوسش داری ولی  نمیدونم چرا توقع داشتم بگی نه دیگه نمیرم.چقد زدنه این حرفا به کسی که با تمام وجود دوسش داری سخته.ولی به هر حال من که نمیتونستم داشته باشمت و هیچ جوره دلت پیشه من نبودولی دوست داشتم واقعا یه کاری کنم که حالت خوب بشه تو حداقل به اونی که دوسش داری برسی  و خوشبخت بشی.گفتم شاید اینجوری راهی بشه که بتونم ازت دور بشم فاصله بگیرم.ولی همین الان نمیدونم چقد شرایط برام سخت میشه وقتی باهم ببینمتون ولی بخاطره حاله خوبه توهم که شده تحمل میکنم.خودمم نمیدونم دارم چیکار میکنم خودمو هی مشعول میکنم هی  سعی میکنم بهت فکر نکنم ولی تا هر چی آهنگ تو گوشیم پلی میکنم همش یاداوره توعه تو واسم اکثر آهنگارو فرستادی باز چشام بی اختیار خیس میشن.سخته آدم هیچ حقه انتخابی نداشته هیچ راهی واسه فراموش کردنه کسی که شده تنها امید و دلخوشیه زندگیش نداشته باشه ولی راهیم واسه داشتنش نباشه.اینجاست که تصمیم‌گرفتم بی صدا برم دور شم از همه از همه چی فقط دلم میخواد بگم که با اینکه ازت دورم قلبت درگیره من نیست ولی تا ابد تو‌قلبم‌موندگار میمونی.تقصیره تو نیست میدونم مقصرت نمیکنم مقصر خودمم‌،قلبمه،مقصر اون کسیه که سره سجاده بارها دعا کردم اگه سهمه من نیستی از قلبم بیرونت کنه دستمو بگیره کمک کنه فراموشت کنم اما جاتو تو دلم محکمتر کرد


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها